~[•••ماه شب تارم:)💜🌙•••]~ پارت 7
#دیانا
داشتیم صبحونه میخوردیم..
مامان:بچه ها امروز بعد ازظهر منو بابای دیانا و خاله و شوهرخالش میخوایم بریم آلمان برای یه هفته..
من با مادر پدرتون حرف زدم..اجازه دادن شما این یه هفترو اینجا بمونید...باهم بهتون خوش میگذره
در ضمن نه و نو و تعارفو ازینجور چیزام نداریم حرف نباشه..
نیکا:عاخه خاله..چیز میش
مامان:هیچیم نمیشه..
عن عاقا(از دید دیاناعه گایز💁🏻♀️🤍):مامان جاننن منو بابای دیانا؟
آقا رضاتون دست گلتون تاج سرتون چی پسس؟😂😌
_عه داداشی مگه توعم عادمی؟😂🤔
متین:باز اینا افتادن به جون هم..😂🥱
گوشی مامان زنگ خورد..
مامان:جانم..
چیشده؟..
آها نمیتونه بیاد؟
ینی کنسل شه؟نمیدونم..
نیکا:چیشدع خاله؟
دستشو گذاشت رو گوشی و گف
مامان:سامیار پاسپورت نداره نمیتونه بیاد..
خب.. چقد طول میکشه؟
پانیذ:خاله میتونین بگین سامیار بیاد اینجا ما مراقبشیم..
مامان:بچه ها میگن میتونن مراقبش باشن بیارش اینجا
درحالی ک داشت تو اتاق میرفت شنیدم ک گفت:نیم ساعت دیگه باید فرودگاه باشیما.. و درو بست....
یکم مارمالاد توت فرنگی زدم به نون تستم و خوردم..
اومم مثه همیشه خوشمزس..
آنیتا:متین عشقم پاشو بریم بیرون..:)💖
متین:بریم دورت بگردم:)🍓❤️(چه ضد حالی بهتون زدم😂💔)
پاشدن
ارسلان ک تا الان ساکت بود گف:وای باز این دوتا کفتر عاشق شروع کردن😂🥱
محراب:اوسکلا😂
رضا:ارع ولشون کن😂 راستی والیبال پریشبو دیدین؟
اه بازم والیبال
چشم خورد به نیکا..
و با حسرت بیرون رفتنشونو نگاه میکرد..
از عشق نیکا به متین خبر داشتم ولی خب..چی ازم برمیومد؟
براش یه لقمه گرفتم
_نیکام
برگشت سمتم
_بیا٬ بیا اینو بگیر
با صدای خفه ای گفت:میل ندارم
_بیا بگیرش حرف نباشه..
با بی میلی گرفتش..
پانیذ:نیکا انقد خودتو اذیت نکن..
بغلش کرد..
نیکا:مشکلی نیس دورت بگردم:)..!
_ببین نیک..
صدای پا بابام اومد ک داش از پله ها میومد پایین..
بابا:به جمعتون جمعه..
دست تو موهای محراب کردو دستشو گذاش پشت ارسلان..
با همون لبخند مرموز همیشگیش گفت:به به کاشی کوچیک..بابات چطوره..؟
عاخع لامصب تو ک با باباش مشکل داری چرا همیشه این سوال مسخره رو میپرسی؟:/
ارسلان:با محبت های شما..
بابا:اوم خوبه..
یه لقمه نون و عسل گرفتو خورد
_خب دخترا چیزی نمیخاین
نیکا:ن مرسی عمو..
نیکا همیشه رابطه خوبی با بابام داشت..
مامانم اومد از اتاق بیرون
مامان:خب ما دیگه بریم..سامیار تا ده دیقه دیگه میرسه..آرش..چمدونارو بیار
ارش:چشم خانوم بفرمایید..سفر به سلامت
همه خداحافظی کردیم..
نیکا:عاخ دیانا خنده هاشو ببین:)
از پشت شیشه متینو نشون داد...
داشتیم صبحونه میخوردیم..
مامان:بچه ها امروز بعد ازظهر منو بابای دیانا و خاله و شوهرخالش میخوایم بریم آلمان برای یه هفته..
من با مادر پدرتون حرف زدم..اجازه دادن شما این یه هفترو اینجا بمونید...باهم بهتون خوش میگذره
در ضمن نه و نو و تعارفو ازینجور چیزام نداریم حرف نباشه..
نیکا:عاخه خاله..چیز میش
مامان:هیچیم نمیشه..
عن عاقا(از دید دیاناعه گایز💁🏻♀️🤍):مامان جاننن منو بابای دیانا؟
آقا رضاتون دست گلتون تاج سرتون چی پسس؟😂😌
_عه داداشی مگه توعم عادمی؟😂🤔
متین:باز اینا افتادن به جون هم..😂🥱
گوشی مامان زنگ خورد..
مامان:جانم..
چیشده؟..
آها نمیتونه بیاد؟
ینی کنسل شه؟نمیدونم..
نیکا:چیشدع خاله؟
دستشو گذاشت رو گوشی و گف
مامان:سامیار پاسپورت نداره نمیتونه بیاد..
خب.. چقد طول میکشه؟
پانیذ:خاله میتونین بگین سامیار بیاد اینجا ما مراقبشیم..
مامان:بچه ها میگن میتونن مراقبش باشن بیارش اینجا
درحالی ک داشت تو اتاق میرفت شنیدم ک گفت:نیم ساعت دیگه باید فرودگاه باشیما.. و درو بست....
یکم مارمالاد توت فرنگی زدم به نون تستم و خوردم..
اومم مثه همیشه خوشمزس..
آنیتا:متین عشقم پاشو بریم بیرون..:)💖
متین:بریم دورت بگردم:)🍓❤️(چه ضد حالی بهتون زدم😂💔)
پاشدن
ارسلان ک تا الان ساکت بود گف:وای باز این دوتا کفتر عاشق شروع کردن😂🥱
محراب:اوسکلا😂
رضا:ارع ولشون کن😂 راستی والیبال پریشبو دیدین؟
اه بازم والیبال
چشم خورد به نیکا..
و با حسرت بیرون رفتنشونو نگاه میکرد..
از عشق نیکا به متین خبر داشتم ولی خب..چی ازم برمیومد؟
براش یه لقمه گرفتم
_نیکام
برگشت سمتم
_بیا٬ بیا اینو بگیر
با صدای خفه ای گفت:میل ندارم
_بیا بگیرش حرف نباشه..
با بی میلی گرفتش..
پانیذ:نیکا انقد خودتو اذیت نکن..
بغلش کرد..
نیکا:مشکلی نیس دورت بگردم:)..!
_ببین نیک..
صدای پا بابام اومد ک داش از پله ها میومد پایین..
بابا:به جمعتون جمعه..
دست تو موهای محراب کردو دستشو گذاش پشت ارسلان..
با همون لبخند مرموز همیشگیش گفت:به به کاشی کوچیک..بابات چطوره..؟
عاخع لامصب تو ک با باباش مشکل داری چرا همیشه این سوال مسخره رو میپرسی؟:/
ارسلان:با محبت های شما..
بابا:اوم خوبه..
یه لقمه نون و عسل گرفتو خورد
_خب دخترا چیزی نمیخاین
نیکا:ن مرسی عمو..
نیکا همیشه رابطه خوبی با بابام داشت..
مامانم اومد از اتاق بیرون
مامان:خب ما دیگه بریم..سامیار تا ده دیقه دیگه میرسه..آرش..چمدونارو بیار
ارش:چشم خانوم بفرمایید..سفر به سلامت
همه خداحافظی کردیم..
نیکا:عاخ دیانا خنده هاشو ببین:)
از پشت شیشه متینو نشون داد...
۱۲.۲k
۱۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.